چرا دیگر...
پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۵۹ ق.ظ
یک غزل قدیمی که به لطف یکی از دوستانم در بسیاری از سایت ها بدون اسم بنده پخش شد و برای اولین بار خودم آن را در عموم ارسال میکنم امیدوارم لذت ببرید.
دلم را برده ای ، ای عشق ، جانم را چرا دیگر ؟!
مرا سوزانده ای ، باشد ، جهانم را چرا دیگر ؟!
نه حق پر زدن دادی نه اذن در قفس ماندن
دو بالم را گرفتی ، آشیانم را چرا دیگر ؟!
رهایم کن ، رهایم کن ، دلم فریاد می خواهد
ببین ، دست مرا بستی ، دهانم را چرا دیگر ؟!
چطور از عهد آدم ، نسل اندر نسل می تازی
تو با من جنگ داری ، خاندانم را چرا دیگر ؟!
تمام عرشه را بردی ؟ حلالت یار غارتگر
ولی خب لامروت ، بادبانم را چرا دیگر؟!
تمام هستیم را آخر این قصه خواهم باخت
مرا بر باد دادی ، دودمانم را چرا دیگر ؟!
سجاد نوبختی
- ۹۹/۰۳/۰۸