سجاد نوبختی

دفترچه اشعار

سجاد نوبختی

دفترچه اشعار

سجاد نوبختی

کارشناس مشاوره از دانشگاه تهران
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده از دانشگاه تهران

مدیر گروه و مربی مهارت های زندگی مدرسه استعداد درخشان علامه حلی ۳
چهار سال تدریس مهارت های زندگی در مدارس علامه حلی

روانشناس کودک و نوجوان

گروه درمانگر و درمانگر فردی با رویکرد متمرکز بر هیجان و وجودنگر
بازی درمانگر کودک و نوجوان

آخرین مطالب
۰۸
اسفند

امشب دلم گرفته است و هیچ دلیلی برایش ندارم. 

نمیدانم کجای عالم ، باز کدام عاشق و معشوقی 

برای نرسیدنشان دارند گریه میکنند ...

  • سجاد نوبختی
۱۱
بهمن

هم عشق برای دل بی درد بیاور

هم شوق برای غزلی سرد بیا‌ور


گفتند که با درد مگر مرد شود طفل

ای عشق برایم تو کمی درد بیاور


این جاده پر از حادثه ی بیم‌ و امید است 

هرکس نتواند برود ، مرد بیاور 


یک شمع در این جاده ی تاریک برای

آن کس که جفا دید و وفا کرد بیاور‌ 


از سر به هوایی به کجا تکیه دهد ؟ آه 

یک شانه‌ برای سرِ ولگرد بیاور  


سجاد نوبختی

  • سجاد نوبختی
۲۹
آذر


گفتند که با درد مگر مرد‌ شود طفل


ای عشق برایم تو کمی درد بیاور

  • سجاد نوبختی
۱۰
آبان

عشق همچون یک شراب کهنه در میخانه ایست 


مست مینوشد از آن و می شود هشیار تر 


سجاد نوبختی

  • سجاد نوبختی
۱۵
شهریور

السلام علیک یا امیرالمومنین علی بن ابی طالب


وضو گرفتم و بردم دوباره نامت را

و سر کشید دلم جرعه جرعه جامت را 


دلم هوای نجف کرده است میدانی ؟! 

دلم گرفته دوباره هوای بامت را 


اسیر ِِعشق تو هرگز رها نخواهد شد 

بد‌ونِ دانه میایم مسیر دامت را 


به جز شبی که پیمبر به عرشِ اعلی رفت

ندیده است کسی غیر او مقامت را 


سلام حضرتِ دریایِ  بی کرانه ی عشق ! 

چه میشود که دَمی بشنوم سلامت را ؟! ...


شبیه طفل یتیمی نشسته ام شاید

بیاوری‌ به درِ خانمان طعامت را 


سجاد نوبختی

  • سجاد نوبختی
۲۶
آذر

حرف غم ها نگفته تر بهتر 

درد دنیا نگفته تر بهتر 


گرچه فریاد میزند چشمم 

بغضم اما نگفته تر بهتر


راز مجنون همیشه معلوم است 

راز لیلا نگفته تر بهتر 


خواهشم را اگر‌ نمیبینی 

پاسخم را نگفته تر بهتر 


پاسخ “ دوست دارمت” انگار 

باشد اینجا نگفته تر بهتر 


حرفی از رفتنت مزن ای دوست 

حرف بیجا نگفته تر بهتر 


سجاد نوبختی

  • سجاد نوبختی
۰۴
آذر

وقتی به روی شانه هایم سر نمی آید 

شب های بیداری من هم سر نمی آید 


یک شب ، کمی آهسته گفتم دوستت دارم

از بعد آن ، دیگر صدایم در نمی آید


گفتی : بخند و شاد باش و بگذر از این عشق

گفتم که خندیدن به چشم تر نمی آید


گفتم نرو !  دل سنگ و بی رحمانه خندیدی

گفتی : عزیزم ! کاری از من بر نمی آید


از هر که می پرسم ، کمی با طعنه می گوید

بی خود دلت را خوش نکن ، دیگر نمی آید


**** 


در بند دشمن ، بهتر از جمع رفیقان است

از پشت ، آنجا لااقل خنجر نمی آید


#سجاد_نوبختی

  • سجاد نوبختی
۰۹
آبان

هم حوصله ای نیست مرا هم گله ای نیست 

باشد گله ای هم که ولی حوصله ای نیست 


آب از سر من یکْ دو وجبْ بیش گذشته است

بگذار بگویند در این دل گله ای نیست  


کو گوش شنیدن که بگویم غم دل را ؟!

انگار در این شهر دلِ  یک دله ای نیست


یک عمر برایش بِسُرایی و نخواند... 

یک عمر بخوانی و ببینی صله ای نیست


دل ، ارگ بمی بود که از غصه فرو ریخت

از غصه فرو ریخت ، ببین زلزله ای‌ نیست


تا دور ترین نقطه ی دنیا هم اگر رفت 

با خاطره هایش که به او فاصله ای نیست 


از عالم و آدم که به من زخم رسید است 

این بار تو ای عشق ، بزن ، مسئله ای نیست


سجاد نوبختی

  • سجاد نوبختی
۲۷
تیر

من عشق را در چشم های کودکی محروم میبینم

وقتی که میخندد 

وقتی که میگرید 

وقتی پریشان میدود تا انتهای جاده ای خاکی

تا انتهای روستا 

تا ابتدای دست های زبرِ بابا بینِ گلّه

یا میدود سمت نگاهِ مهربانِ مادرش در حال خیّاطی

من عشق را در چشم های کودکی محروم میبینم

آری همان کودک 

همان معنای زیبایی 

همان معنای عشقی آسمانی

آری همان چشمانِ بارانی که صد ها حرفِ ناگفته در آنها میشود فریاد 

ناگفته ای از درد

ناگفته ای از بغض

ناگفته ای از آه 

آه از نگاهِ شرمسارِ یک پدر از سفره ای خالی

از گریه های مادر آن وقتی که موهای پریشان خودش را میزند شانه 

از حسِّ تنهاییِ بابا گوشه ی خانه 

من عشق را در بین این کاشانه میبینم

وقتی که در تاریکی دنیا

یک ذرّه هم از نورِ ایمانِ سَراشان کم نخواهد شد 

وقتی نداری هایشان ، دارایی ایمانشان را کم نخواهد کرد

من عشق را در چشم های کودکی محروم میبینم

وقتی که میخندد

وقتی که میگرید

وقتی امیدِ زندگی از خنده هایش میشود آغاز

من عشق را در چشم های کودکی محروم میبینم

وقتی افق های بلندِ چشم هایش میشکوفد باز


#سجاد_نوبختی

  • سجاد نوبختی
۰۱
تیر

یا صاحب الزمان


دل می سپارم از غم دنیا به راه اشک

آن جاده ای که میبردم در پناه اشک 


راهی شدم که بین همه کوچه های عشق 

شاید ببینمت وسط شاهراه اشک 


میخوانمت میان غزل ، با زبان بغض                         

می جویمت کناره ی ِدل ، با نگاه اشک


در لا به لای آینه ی قطره ها تو را 

میبینم ای بلندیِ آفاقِ ماه اشک


من شعله های آتشِ سوزِ فراق را 

خاموش میکنم دلِ شب با سپاه اشک


خطی به گونه های من امشب فتاده است 

خطی نشانه از غم دوری، گواه اشک 


ای بغضِ در گلوی شبانگاهیم ، بگو

از زخم های کهنه ی قلبم به شاه اشک


آه از دهان اگر که برآید شنیدنی است 

اما شنیدنی تر از آن است آه اشک 


سجاد نوبختی


  • سجاد نوبختی